نورای قند عسلنورای قند عسل، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

نورا عزیزتزین هدیه خدا

نورا در مرز یک سال و نیمگی

  عزیزِ دل مادر.......عروسک قشنگم روزهامون به سرعت میان و میرن و تو بزرگ و بزرگ تر میشی و تمام خاطراتت در ذهنم و قلبم باقی میمونه. انگار همین دیروز بود که خدا خدا میکردم تا دختر نازم هر چه زودتر تاتی تاتی کنه و من مدام بدوم دنبالش ولی حالا انقدر شیطون شدی و ورجه وورجه میکنی که گاهی واقعا از دستت جیغ میکشم. چند وقته پیله میکنی که لپ تاب رو بدم بهت تا باهاش بازی کنی و وقتی لپ تابو میذارم جلوت نغ میزنی که بازش کن و یهو جلوش دراز میکشی و ژست میگیری تا ازت عکس بندازم.یعنی من عاشششششششششق این حرکاتتم. وای نورای قشنگم خدا میدونه که چقدر نفسم به نفست بنده .  جالبه که وقتی لپ تابو میذارم جلوت حس آدم بزرگ بودن بهت دست مید...
14 دی 1393

خاطرات مشهد

  نورا جونم سلام مامانی ببخش عزیزم که بعد از یه مدت طولانی اومدم و برات از خاطرات مشهد می نویسم.حدودا 3 ماهی میشه که فرصت نکردم وبلاگت رو به روز کنم. عرضم به حضورت که سفر مشهد اولین سفر زیارتی سه نفره(البته 6 نفره) ما بود و شما دختر گلم اولین بار بود که میرفتی مشهد. مسافرت خیلی خوبی بود و کلی بهمون خوش گذشت. بابایی و من و شما، مامان جون و باباجون و مادربزرگ بابا. در طول سفر تنها سرگرمی ما شمای وروجک بودی که با شیرین کاریات مشغول کرده بودی. موقع رفت توی قطار با دختر کوچولویی که تو کوپه بغلی بود دوست شده بودی و مدام میرفتی توی کوپه اونا. توی هتل هم که با مادربزرگ بابا محمد خیلی بازی میکردی و باباجون هم که دیگه نگو، فقط با تو سر و...
14 دی 1393
1